خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • انجمن بدون تغییر موضوع و محتوا به فروش می رسد (بعد از خرید باید همین روال رو ادامه بدید) در صورت توافق انتشارات نیز واگذار می شود. برای خرید به آیدی @zahra_jim80 در تلگرام و ایتا پیام بدید

ساعت تک رمان

  1. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...گوشش زمزمه‌وار ل*ب زد: - ا‌ین‌جا چه‌کار می‌کنی مرد؟ گویا با چشمانش حرف می‌زد، ترس و ابهام را از اعماق مردمک‌های درشتش را به سمت مارتین شلیک می‌کرد. - که سرگرم بشم، مثل بقیه مهمان‌ها. لبخند زد و دوبار ضربه بر شانه‌اش زد‌. - توی دفترم منتظرتم، امیدوارم من رو زیاد منتظر نزاری. #مسخ_لطیف...
  2. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...حس ‌می‌کرد. بوی م*ش*رو*ب*ات الکلی، دود و سیگار، زیرآب زدن، بد‌شانسی و از همه مهم‌تر بوی طمع! بو‌هایی که به ترتیب از هر میز بلند شده بود؛ اما یک رایحه‌ی عجیب تمام اون‌ بو‌ها را خنثی می‌کرد. سر چرخاند، صاحب رایحه‌‌ی آشنا که با رایحه‌ی خاطراتش شباهت بی‌نقصی داشت را پیدا نمی‌کرد. #مسخ_لطیف #کوثر_حمیدزاده
  3. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...تکرار می‌کرد. تنها نگرانی و دغدغه‌اش، حفاظت از فرزندش بود. مارتین برای اطمینان سری تکان داد و با لحنی که باعث دل گرمی او شد، گفت: - تمام تلاشم رو می‌کنم. - خوبه! فکر کنم باید جدی‌تر وارد موضوع بشیم.. . سعی کرد تمام شیوه‌ها را به او یاد دهد و خطرات ممکن را به او گوشزد کند. #مسخ_لطیف #کوثر_حمیدزاده
  4. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...- گفته بودی برای کار به این‌جا نقل شدی کارت چطور پیش میره؟ نگاهش را به سمت چشمانش نشانه گرفت و با اطمینان ل*ب زد: - قراره ماهی‌های تازه رو شکار کنم مطمنئم این شکار از شکار قبلی برام ل*ذت‌بخش‌تر باشه‌. آنجل که هیچ‌کدام از حرف‌هایش سر در نیاورده بود، ترجیح داد چیزی نگوید. #مسخ_لطیف #کوثر_حمیدزاده
  5. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...ل*ب زد: - اما این خیلی زیاده! - من باید با پدرت صحبت کنم. پسر جوان تنها سر تکان داد. مارتین سر و وضعش را کمی مرتب کرد، دستی بر موهایش کشید و دوباره وارد رستوران شد. او سعی می‌کرد احساساتش را بروز نکند و چیزی رد پای چهره‌ی آشوبگرش نماند. چشم چرخاند اما اثری از آنجل نبود! #مسخ_لطیف #کوثر_حمیدزاده
  6. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...پرستاران گاهی نگاه‌های ریزی به هر دو می‌انداختند و پچ‌پچ می‌کردند. مارتین که کمی نسبت به این قضیه حس خوبی نداشت، ل*ب زد؛ - وقت داری بریم یه چیزی در رستوران مون سنت میشل بخوریم؟ - چرا اون‌جا؟ - به‌ نظرم جای قشنگیه. - باشه، پس برم لباسم رو عوض کنم. همین‌جا منتظر باش. #کوثر_حمیدزاده #تک_رمان...
  7. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...شب از یه مهمونی فرار کردم و چون با صاحب مهمونی گلاویز شدم، دوتا تیر خوردم، آخرش کارم رسید به این‌جا و از حال رفتم. کمی از صحبت‌هایش شوکه شد، پس از چند پلکی پرسید: - چرا گلاویز شدی؟ نگاه پر حرصی بر کاسه‌ی چشمانش چرخاند و آهسته ل*ب زد: - چون باید یه چیزی رو از اون برمی‌داشتم. #مسخ_لطیف...
  8. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...داد: - ولی دوست دارم در هر صورت بی‌حساب باشم پس، دوشنبه شب تو رو به یه‌ شام خونه‌ی خودم دعوت می‌کنم‌. خوشحال میشم اگر بیای. نگاه فریبنده‌اش مارتین را میخ ‌کرد. او نیز در حالی که دست در دست آنجل نهاده بود، لبخندی بر پهنای صورتش کشید. - باشه، متشکرم. - پس دوشنبه شب، می‌بینمت. #مسخ_لطیف...
  9. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...ورم، گاهی با قوم حُقد غرب کشیده می‌شوم و گاهی با قوم شرق عشاق هم سخن. سایه‌ها را کنار می‌زنم، سایه‌ی تو روشن است! تو هر چقدر در ذهن مردمان تیره و تار شوی برای من درخشنده و تابانی! تو هر چقدر در د*ه*ان‌های بی‌چفت و بست مردمان، م*ستِ رقصانی برای من، شبنم شبانه‌ی مهتابی. #کوثر_حمیدزاده #مسخ_لطیف
  10. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...ندیدم! ولی اگه دیده باشم، حتما نگهش می‌دارم تا به شما تحویل بدم. سپس نگاه مرددی بر سگش انداخت و سری به نشانه‌ی تاسف تکان داد. - البته، امیدوارم لونا اون رو جایی گم و گور نکرده باشه! بی‌اهمیت عقب‌گرد کرد و به سمت درب سفید رنگ خانه‌اش، قدم برداشت و اشاره کرد. - بیا تو ... . #کوثر_حمیدزاده...
بالا