Usage for hash tag: انجمن_تک_رمان

ساعت تک رمان

  1. محیآم

    درحال تایپ رمان سایرا | محیآم کاربر انجمن تک رمان

    ...سال‌هاست از شهر و آدم‌هایش دور است، چون عاشق تنهایی‌اش است. غریبه‌ها عجیب نگاهش می‌کنند، او به هر رفتاری واکنشی تند و صریح نشان می‌دهد. طبیعی است این بی‌اعتمادی به انسان‌ها، آکیو در گذشته چیز‌هایی تجربه کرده که دیگر نمی‌تواند به همان انسان قبل تبدیل شود. #رمان_سایرا #اثر_محیآم #انجمن_تک_رمان
  2. محیآم

    درحال تایپ رمان سایرا | محیآم کاربر انجمن تک رمان

    ...نگاهش از صورت مغموم و خیس دختر به تکه کاغذ‌های پاره‌پاره و پخش شده روی زمین می‌افتد. این تکه‌ها متعلق به همان دفترِ خصوصیش نیست؟ - نکنه دوباره شروع به خوندن این‌ها کردی؟ مگه نیومدیم ایتالیا تا هیچ چیز اون روز‌ها رو به خاطرت نیاره و همه‌ی تلخی‌ها رو فراموش کنی؟ #رمان_سایرا #اثر_محیآم...
  3. Leila.navel80

    درحال تایپ رمان یادگارهای کبود | لیلا مرادی کاربر انجمن تک رمان

    ...پر شوقش؟ برس را برداشت و مشغول شانه زدن شد. درست بود که به این مرد محرم بود؛ اما دوست نداشت باز موهایش را ببیند. دیگر حوصله‌ی بافتن نداشت، همان‌طور ساده پشت سرش بست و شالش را روی سرش مرتب کرد. این‌طوری بهتر بود. فکرش دوباره هرز رفت و به سمت امیرعلی چرخید. #انجمن_تک_رمان #یادگارهای_کبود...
  4. Leila.navel80

    درحال تایپ رمان یادگارهای کبود | لیلا مرادی کاربر انجمن تک رمان

    ...و رسوا شود. مادرش به حالش پی برد که لبخند دست‌پاچه‌ای زد و گفت: - وا ستاره جون، این بچه رو گوجه کردی! الان که وقت این حرف‌ها نیست. به دنبال حرفش رویش را به سمت ماه‌بانو گرفت و برایش چشم و ابرویی آمد که یعنی «عین مجسمه واینستا! اون چنگال وامونده رو بگیر.» #انجمن_تک_رمان #یادگارهای_کبود...
  5. Aedan

    درحال تایپ رمان لیوویا در زمان مرگ | آرین اسدی کاربر انجمن تک رمان

    ...رو جیبم در اوردم و گفتم: - اینا نشون میدن همراه ما هستید و می‌تونید بیاید داخل. رو به بقیه کردم و گفتم: - این سه نفر همراه ما میان داخل! فیلم‌ها رو می‌تونید بعد مسابقه ازشون بگیرید. بعد هم رفتیم داخل باشگاه، رایان یه بطری آب برداشت و گفت: - اولی کیه؟! #لیوویا_در_زمان_مرگ #آرین_اسدی...
  6. vahedi

    درحال تایپ چَشم‌زخم خورده|اثر vahedi کاربر انجمن تک رمان

    ...لپای سفت و موچ شدش رو کشیدم و گفتم: - من‌که گفتم می‌خوام کمکت کنم عشق دایی! فاطمه دیگه چیزی نگفت و ل*ب ورچید. دختر هم ریز ریز می‌خندید به این حرفای دایی و خواهرزاده‌ای. البته که فاطمه سریعاً به مامانش گفت و تا بزرگسالیش همش برام تجدید خاطره‌ش می‌کرد. #چشم_زخم_خورده #فاطمه_واحدی #انجمن_تک_رمان
  7. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...بردم و پشت گ*ردنش کشیدم. دست‌هاش که کنار بدنش افتاده بودن رو بالا آورد و دور کمرم حلقه کرد. یه قدم بینمون رو پر کرد و سرش رو توی گردنم فرو برد و آهسته گفت: - به من تکیه بده! دست‌هاش که حالا دور گ*ردنش حلقه بودن رو توی موهاش بردم و نفس عمیقی از عطرش کشیدم. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  8. محیآم

    درحال تایپ رمان سایرا | محیآم کاربر انجمن تک رمان

    ...این خونه برم. - چی؟ بری؟ کجا بری؟ - نمی‌دونم جایی که یه عوضیه قاتل باهام هم‌خونه نباشه. - جوری صحبت می‌کنی که انگار باورت شده یه قدیس پاک و معصومی سایرا! تو یه روانی هستی که فقط باید تو تیمارستان بخابی تا آزارت به کسی نرسه، مخصوصا بچه‌های بی‌گناهی مثل برادرت! #رمان_سایرا #اثر_محیآم...
  9. محیآم

    درحال تایپ رمان سایرا | محیآم کاربر انجمن تک رمان

    ...از پیش چشمم می‌گذرن و من حتی نمی‌تونم خواب راحتی داشته باشم! - منم کمکت می‌کنم. - آه خدای من، فکر کنم مشکل شنوایی هم پیدا کردی. - برای شروع می‌تونیم بریم به یه رستوران و غذای مورد علاقه‌ی تو رو امتحان کنیم! - فراموش کردن کنسله، ولی من هیچوقت به غذا نه نمی‌گم! #رمان_سایرا #اثر_محیآم...
  10. Leila.navel80

    درحال تایپ رمان یادگارهای کبود | لیلا مرادی کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌داد خوراکی و غذا باشد وارد خانه شد. پشت سرش طلعت خانم و بعد حنانه با شلوغ‌بازی داخل آمد. در آ*غ*و*ش هر سه نفرشان از بس دست به دست و تف‌مالی شد که حرصش درآمد. حسام پوزخندی زد و در حالی که از داخل سبد کیکی برمی‌داشت گفت: - یکی هم نیست ما رو تحویل بگیره! #انجمن_تک_رمان #یادگارهای_کبود #لیلا_مرادی
بالا