...و دلنشین فضا را پر کرده و در یک لحظه نور بسیار کم و ارغوانی رنگ محوطه بار را پوشاند.
گویی خونآشام متوجه تغییر نبود و بی تفاوت به هر چیزی که در اطرافش میافتاد به نوشیدنش ادامه داد.
نگاه های درخشان شکارچی بر او ثابت بود که با سرخوشی و لبخندزنان گفت:
- با من میرقصی؟
#دامگستران بازگشت تاریکی
...را واضحتر و با سختی بیان کرد:
- منظورم خودمون هستیم.
نینا با بُهت آشکاری گفت:
- چی؟
کلارا بدون هیچ احساسی با نگاه سردی ادامه داد.
- همونطور که به بهترین دوستم لیلی حمله کردم میتونم به تو هم بکنم، باید از همدیگه دور بمونیم تا هیچ آسیبی بهت نرسونم، نه به تو و نه به لیلی.
#دامگستران بازگشت...
...آن دو خواهر که به قصد کشت به همدیگر ضربههای مهلکی وارد میکردند. نعره کنان گفت:
- دارین چه غلطی میکنین؟
نینا پس از سابین سر رسید و با دیدن چهره خونین آنها جیغ کشان نام کلارا را بر زبان آورد.
اما آنها در کار خود بودن و هیچچیز و هیچکس نمیتوانست مانع درگیریاشان بشود.
#دامگستران بازگشت...
...از او وادار میکرد.
جیغهای دختر مو مشکی که با دیدن چهرهی واقعی هیولا دوست وحشت زدهاش را همراه خودش به بیرون از کمینگاه مرگ میکشید مرا بیشتر و بیشتر حریصتر میکرد؛ هیولای درونم مرا وحشیتر و مایلتر میکرد تا خودم را گم کنم.
به راستی این اتفاقات شوم پایان آغازم بود؟
#دامگستران بازگشت...
...چشمانش داشت که نگاه اسرارآمیزی به خود گرفت و گفت:
- چی میخوای یادم بیاد؟ هیچکدوم تو حال خودمون نبودیم و چیز زیادی یادم نمیاد.
نینا که شوکه به نظر میرسید سعی کرد چهرهای عادی به خود بگیرد و گفت:
- آره، منم چیز زیادی یادم نمیاد فکر کنم کاترین من و کلارا رو با خودش برد.
#دامگستران بازگشت...
...جواب دادم:
- تو مدرسه.
شادی عجیب و غیرمنطقی در صدایش پیچید و گفت:
- خوبه دلبندم، هر روز خدا میری مدرسه و نمیخوام هیچ غیبتی داشته باشی حتی اگه روز تعطیل باشه بازم از روی محکمکاری میری، شیر فهم شد؟
با تعجب و گنگی به حرفهایی که میزد گوش سپردم و او بینفس ادامه داد.
#دامگستران بازگشت تاریکی
...مورد من چه افکار و احساساتی داشت اما این برایم عجیب و غیرعادی بود که در این بازه زمانی که با او در حال صحبت بودم ضربان قلبش عادی و یکنواخت بود شاید با خود فکر میکند که دیوانه هستم؛ یا شاید هم من اولین نوجوانی نیستم که با او روبهرو شده و ممکن است مواد مصرف کرده باشد!
#دامگستران بازگشت تاریکی
...که جولیو به سرعت و با آرامش قبلی گفت:
- باید مژده بدم که پرندهی فراریتون همونی که بلوند و شیرینه به قفس برگشته و شب در امن و امان است.
کاترین شوکه گفت:
- تو چی گفتی؟ لیلی کجاست؟
جولیو لبخندی زد و گفت:
- گفتم که، الان توی خونەی امنشه و داره خواب پرنس رویاهاش رو میبینه.
#دامگستران بازگشت...
...او را به نرمی نوازش کرد و گفت:
- بهم اعتماد کن عزیزم.
لیلی بیحرکت کاملا مغلوب اشرافزاده اغواگر شده بود که به آرامی زمزمه کرد:
- بهت اعتماد دارم.
جولیو نیشخندی زد و پیروزمندانه به لیلی خیره شد. همچنان صورت معصومانەی او را همانند عروسکی با قلب تپنده نوازش میکرد.
#دامگستران بازگشت تاریکی
...گریهکنان در حالی که میلرزید دوان دوان از خیابان شلوغ و پر رفت و آمد عبور میکرد. ماشینها با سرعت زیادی هنگام عبور او نگه میداشتند او بدون هیچ توجهی به سرعت سعی بر عبور از میان آنها داشت و در افکارش به گریز و دوری از وحشتی که تمام وجودش را در بر گرفته بود میاندیشید.
#دامگستران بازگشت...