#پارت_صد_چهل_چهار
آخ! بازوم درد گرفت. صورتم رو از درد بازوم جمع کردم و نالهکنان گفتم:
- ولم کن سیاوش، دردم اومد.
سیاوش بدون اهمیّت دادن به حرفم با خشم نگاهم کرد و یکهو من رو به خودش نزدیک کرد و گفت:
- این رو هم بگم، نذار اون مر*تیکه زیاد دور و برت بچرخه؛ وگرنه زندهاش نمیزارم. شیرفهم شد؟
از...