#پارت_صد_چهل_دو
عمو فرهاد با تعجّب دستش رو در دست سیاوش گذاشت و گفت:
- اوه! جدّی؟ خیلی خوشبختم از آشناییتون جناب.
سینان در حالیکه با دست به سیاوش اشاره میکرد، گفت:
- قراره با شرکت ما قرداد مهمی ببندند.
عمو فرهاد با حرف سینان سری از روی تایید تکون داد که نگاهش به من افتاد و گفت:
- سینانجان...