#پارت_صد_چهل
خواستم گریه کنم برای این دلتنگی؛ امّا قلب صبورم اجازه نداد. وقتِ زانو زدنم بود اینبار غرورم نذاشت؛ پس نگاهم رو با غم ازشون گرفتم؛ چون تحمّل نگاه کردنشون رو نداشتم؛ چون از ریزش اشکهام، از شکستن خودم در مقابل سیاوش و اون سیلای مارموز میترسیدم. سیاوش با همون اخمش به سمت سینان رو...