#پارت۵۸
از جام بلند شدم و با استرس شروع به قدم زدن کردم. مضطرب بودم و همهی کارهام از سر ترس و درموندگی بود. حتی انقدر روی بدنم تسلط نداشتم که عین آدم راه برم. هر دو سه قدم یه بار این پام برای اون پام، به قصد کشت زیر پایی میگرفت.
انقدر گیچ بودم که هیچ اختیاری روی هیچ کدوم از کارهایی که...