#پارت61
مامان با حرص یقهام رو چسبید و جوری من رو بالا کشید که پو*ست گردنم به سوزش افتاد.
_ میکشمت جانان، میکشمت! اینبار دیگه از سر تقصیرت نمیگذرم... اون سری هم اگه کاری به کارت نداشتم فقط به خاطر بابات بود ولی اینبار بلایی به سرت میارم که زندگی کردن یادت بره.
با چشمهای گشاد شده از ترس...