#پارت60
کمی طول کشیده بود تا قلقلش دستم بیاید اما واقعا حس خوبی داشت! صدرا افسار اسب را کنترل میکرد و من دوست داشتم با او بتازم و کمی دور بهشوم.
کمی تنهایی با این رفیق اشنا را دلم میخواست.
افسار را، با اعتماد کامل از دست صدرا میکشم و لبخندی به صورت نگرانش میزنم:
- مگه تو نمیخواستی بری...