هر چی می گفت گیجتر می شدم. تمام علامت سوال های ذهنم پشت سرهم جلوی چشمام ردیف شده بودن و ازم جواب میخواستند و همین گیج ترم میکرد. صدای شهرزاد رفته رفته ضعیف تر میشد، چرا عر*یان بود؟چشمام رو با خجالت به طرف مقابل دادم و به انتهای غار نگاه کرد. عجب غار مخوف ولی زیبا و مهیجی! دلم می خواست برم...