#پارت_صد_سه
سیاوش اوّل با تعجّب نگاهی به اجزای صورتم کرد. خواست دستهاش رو با عصبانیت روی بازوهام بذاره که با خشم کمی ازش فاصله گرفتم و گفتم:
- ولم کن.
سیاوش با حرفم اخمی کرد و گفت:
- جانان دیوونهام نکن!
با حرفش نگاه خشمگینی بهش انداختم و محکم به سینش کوبیدم و داد زدم:
- همینهِ که هست! بعدش...