#پارت_صد_دو
سیاوش با اخم نزدیک من شد و دستی به کمرم زد و گفت:
- جانانخانوم با من هم اتاقی میشن.
بعد با لبخند ابرویی بالا انداخت، نگاهی بهم کرد و از زیر دندونهای کلید شدهاش گفت:
- شما هم لطف کنید کارتتون رو داخل جیب مبارکتون بذارید؛ چون هیچ اعتراضی رو قبول نمیکنم.
با حرف سیاوش ناگهان سر جام...