#پارت28
#مختوم_به_تو
" آن سوی قصه...."
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#رمان_مختوم_به_تو
#رمان_برای_دیگری
#صبا_نصیری
#نویسنده_صبا_نصیری
#انجمن_تکرمان
#پارت28
پر از انزجار به عماد خیره میشوم تا شدت کثیفی حرفش را بفهمد اما بیشرف تر از این حرف هاست.
لبخند کجی میزند و همان گونه که به من خیره است پدرش را مخاطب میگذارد.
- بیشتر دارم به رها فکر میکنم تا کیمیا و ستاره.
با این حرفش دیگر نمیتوانم تحمل کنم.
نفسم بند میاید و بهت، کل وجودم را در...
...که اکنون حسادتی نسبت به لورا پیدا کرده بود چشمانش را از او برداشت و به میز نگریست. اکنون باید تلاش میکردند تا قدرتشان را به دخترکِ مو مشکی برسانند.
۱. سوآکا: موجوداتی درنده که توسط ایزد نابودی به وجود آمدند. آنها نسبت به نورِ خورشید حساس هستند.
#پارت28
#ناطور_نبات
#نگین_شرافت
#انجمن_تک_رمان
#پارت28
در سوییت کوچک را باز میکند.
خانه فقط با نور شمعهای کوچک و بزرگ روشن است و همه جا پر از گلبرگ سرخ و بادکنکهای پر شده از گ*از هلیوم است.
قلبم درد دارد.
ابتین و حامی از ذهنم دور نمیشوند...
شئ سنگ مانندی بیخ گلویم را چسبیده و احساس غربت، تمامم را در بر گرفته...
دلم اغوش پدرم و خانه قدیمی...
#پارت28
به ظرف غذای حامی نگاه می کنم و نگاهم اهسته به تار موی بلندی که به لباسم اویزان است می چرخد.
تمام بلاهایی که سرم اورده از ان ب*وسه ناگهانی که بهترینشان است تا ان اسیدی که استخوان پایم را سوخت و ان جمله ای که دیشب از پشت در قفل توالت، برایم زمزمه کرده در سرم می پیچد: " یه کاری می کنم هیچ...
هُوالحق!
#پارت28
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#رمان_واژگون
#صبا_نوشت
#رمان_عاشقانه
#پارت28
زمان عمل فرا رسید و با موفقیت هم انجام شد. آخر شب به هوش آمدم و غزل را بالای سرم دیدم که دستانش را در هم حلقه کرده و ملتمسانه در انتظار به هوش آمدنم است. چند کلمهای در حالت منگی باهم حرف زدیم، کمی گریه کرد و بعدش به زور قرص های آرامبخش که سردرد شدیدم را تسکین میبخشید دوباره به خواب...