Usage for hash tag: ساغر_خونین

ساعت تک رمان

  1. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...کاملاً تغییر بده. رنگ سفید عشق و محبت خالصانه رو بپاشه روی بومِ سیاه دنیات و دنیات رو عوض کنه؛ خنثی کنه،‌ خاکستری کنه و تو رو به خلسه فرو ببره. خیلی حس قشنگی بود؛ اما فکر چیزی مثل خوره افتاده بود به جونم. این‌که پس نازیلا چی؟ تکلیف اون و بچش چی میشه؟ #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  2. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...دست چپش رو بالا آورد و موهایی رو که روی صورتم ریخته بودن رو آروم فرستاد پشت گوشم. نگاهش رو جای‌جای صورتم گردوند و چشم‌هاش رو فرو بست و دوباره باز کرد و گفت: - نباید خودت رو درگیر مسائل ر*اب*طه‌ی بین آراس و اصلان می‌کردی. دیدی که چه بلایی داشت سرت می‌اومد؟ #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  3. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...آفتاب می‌خواست کم‌کم طلوع کنه؛ اما هنوز هم کم و بیش هوا تاریک بود. دیگه باید برمی‌گشتم ببینم نقره حالش خوبه؟ برای همین با بچه‌ها و البته به همراه عنایت سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم. "عشق رو دست کم نگیر! هم می‌تونه زندگی بهت بده، هم می‌تونه کشنده باشه." #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  4. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...یادم هم نرفته که داشت نقره رو به کشتن می‌داد. رو به یکی از محافظ‌های کارکشته‌مون کردم و آروم دم گوشش کاری که باید انجام میشد رو براش واگویه کردم. نقشه‌ی کشتار پسر آراس رو کشیده بودم، زمینه‌ی کشتارش رو فراهم کرده بودم، زمینه‌ی رفتن به پیشواز مرگ! *** #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  5. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...دو سه نفر همراهشن و نگرانش بودم، اما حالا که دیدم کلی محافظ اون‌جا ریختن و همه‌ی افراد کابوس و خودش رو تسلیم کرده بودن، خیالم راحته راحت بود و ترس جایی توی قلبم نداشت. پوزخند پیروزمندی روی ل*بم نشست و با رامین سوار ماشینش شدیم و حرکت کرد سمت عمارت عنایت. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  6. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...رو بستم و محکم به هم فشردمشون، دیگه دیر شده بود، هر لحظه منتظر بودم درد تو کل بدنم بپیچه که یک آن طناب دورم سریع شل شد و حس کردم ر و هوام و توی ب*غ*ل یکی. یکی که عطر تنش برام از هر آشنایی آشناتر بود. چشم‌هام رو باز کردم، نجات پیدا کرده بودم بلاخره...نجات! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  7. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...ی...یعنی انتقام پدرش رو؟ آب دهنم رو صدادار قورت دادم. اون یه تیکه گوشت توی سینم چنان با شتاب می‌کوبید که راحت میشد صدای کوبش محکمش رو شنید. دیگه تموم شد نقره، نه راه پس داری نه راه پیش! گند زدی! تو صورتم چنان دادی زد که خون تنم خشک شد: - ده بنال نکبت! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  8. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...اگه دستگاه روشن میشد، دستگاه و اره به کار می‌افتادن و تنه درخت به سمتش حرکت می‌کرد و منم که متأسفانه یا بدبختانه روش بسته شده بودم و علاوه بر اینکه تنه درخت بریده میشد... خودمم از وسط به دو نیم میشدم! وحشته که سراسر بدنم رو گرفته و بند دلم رو به مو رسونده! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  9. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...که گذشته من و آیندم رو چرکین کرد و توی این همه سال همه اون کارهات بی‌جواب موند و حالاکه داری جوابش رو می‌گیری نباید پا پس بکشی، باید پاش وایسی! بعدشم هیچی عوض نشده، ما باهم شریکیم توی این انبار، اون عمارت! می‌تونی قاچاق دخترهارو ادامه بدی کارت و رونق بدی. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  10. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...کت کارن رو براش درست می‌کرد، بهش گفت: - مراقب خودت باش عزیزم. کارن لبخندی بهش زد و «توام همینطوری» زیر ل*ب براش گفت و از عمارت خارج شد و اردشیر هم به اجبار کتش رو برداشت و پشت بند کارن، درحالی که یقه کت رو بین دست‌هاش از حرص فشار می‌داد، از سالن خارج شد. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
بالا