...رو بستم و محکم به هم فشردمشون، دیگه دیر شده بود، هر لحظه منتظر بودم درد تو کل بدنم بپیچه که یک آن طناب دورم سریع شل شد و حس کردم ر
و هوام و توی ب*غ*ل یکی. یکی که عطر تنش برام از هر آشنایی آشناتر بود. چشمهام رو باز کردم، نجات پیدا کرده بودم بلاخره...نجات!
#ساغر_خونین
#فاطمه_فتاحی
#انجمن_تک_رمان