پارت_۱۱۸
وقتی رسیدم خونهمون کلید رو انداختم تو در و وارد خونه شدم، بابا توی هال نشسته بود و دستاش رو دو طرف سرش گرفته بود، وقتیکه متوجهی من شد، پا شد با خوشحالی گفت:
- اومدی تیرداد، من....
یهو با دیدن پانسمان دور بازوم خشکش زد، آستین تیشرتم رو کمی پایینتر کشیدم و گفتم:
- چیزی نیست!
بابا...