پارت_۱۳۵
«دانای کل»
تیرداد از روی تخت بلند شد و رو به ملودی گفت:
- بیا بریم بیرون که صح*نهی قشنگی برات رقم زدم.
این رو گفت و رفت! ملودی اشکاش رو پاک کرد و رفت بیرون، با دیدن افراد کشته شده افشین که هرکدوم یک جا افتاده بودن لبخندی نشست رو ل*بهاش. افشین هم روی زمین زانوزده بود و یکی از افراد...