Usage for hash tag: ققنوس_نحس

ساعت تک رمان

  1. الهه کریمی

    کامل شده رمان ققنوس نحس|الهه کریمی کاربر انجمن تک رمان

    ...این‌بار تعادل خودم رو از دست دادم و افتادم رو زمین، خواستم بلند بشم که زانوش رو گذاشت رو شکمم. تک خنده‌ای زدم و گفتم: - خوشم اومد این کاره‌ای! پسره بی‌توجه به حرفم دست برد سمت گردنم که گردنبندم رو باز کنه، دستش رو محکم نگه داشتم و گفتم: - ببین نمی‌رسی بهش! #ققنوس_نحس #الهه_کریمی‌...
  2. الهه کریمی

    کامل شده رمان ققنوس نحس|الهه کریمی کاربر انجمن تک رمان

    ...روبه رو شد. به ابویونا گفتم: - این دقیقاً شبیه همون انگشتری هست که به هاتف تو شب تولدش دادین. - من از هرکسی خوشم بیاد از این انگشتر‌های معروفم می‌دم بهش، این رو خودم ساختم. - بی‌نظیره! منم ذوق‌زده در جعبه رو باز کردم که برقِ گردنبندِ زمرد چشمام رو زد! #ققنوس_نحس #الهه_کریمی‌ #انجمن_تک‌_رمان
  3. الهه کریمی

    کامل شده رمان ققنوس نحس|الهه کریمی کاربر انجمن تک رمان

    ...زد و تفنگش رو از دستش گرفت، لوکاس به خودش اومد و اون هم تفنگ رو از دست لورا گرفت اما لورا دوباره سعی به گرفتنش کرد این‌قدر اینکار رو تکرار کردن که‌یه لحظه صدای بلندِ شلیک قلبمون رو از حرکت انداخت و همگی با دیدنِ خونی که بی‌وقفه زمین رو سرخ می‌کرد شوکه شدیم! #ققنوس_نحس #الهه_کریمی‌...
  4. الهه کریمی

    کامل شده رمان ققنوس نحس|الهه کریمی کاربر انجمن تک رمان

    ...پیش اون ماشینه بالاخره یا می‌کشتم یا نجاتم می‌ده! هرچی پیش آید خوش آید ما که رفتیم. این رو گفتم و با قدم‌های بلندی از تپه رفتم پایین. رازمیک و لورا دنبالم دویدن و رازمیک گفت: - ساغر دیوونه نشو صبر کن. - ساغر کجا میری وایستا؛ باز‌یه درد سر تازه درست نکن. #ققنوس_نحس #الهه_کریمی‌ #انجمن_تک_رمان
  5. الهه کریمی

    کامل شده رمان ققنوس نحس|الهه کریمی کاربر انجمن تک رمان

    ...- می‌دونستم این سری قضیه‌ی من و لوکاس بیخ پیدا می‌کنه واسه همین خیلی زودتر از این داستان‌ها پدر و مادرم رو فرستادم خونه‌ی خواهرم. تا خواستم به حرف رازمیک واکنش نشون بدم که لورا با سرعت نور دوید سمتمون و گفت: - باید اینجا رو ببینید بدویین بیاین سریع فقط! #ققنوس_نحس #الهه_کریمی‌ #انجمن_تک‌_رمان
  6. الهه کریمی

    کامل شده رمان ققنوس نحس|الهه کریمی کاربر انجمن تک رمان

    ...از تنت در بره یا نه؟ - خب پس من برم بیرون مزاحم نمی‌شم. - لا لا! کجا تیرداد تو نباشی خوش نمی‌گذره یالا بیا! تیرداد نگاهی به من کرد که گفتم: - مهمون ابویونایی اون دعوتت کرده من حرفی ندارم! ابویونا دستمون رو گرفت و گفت: - بیا بریم‌امشب رو خوش باشیم باهم. #ققنوس_نحس #الهه_کریمی‌ #انجمن_تک_رمان
  7. الهه کریمی

    کامل شده رمان ققنوس نحس|الهه کریمی کاربر انجمن تک رمان

    ...خودم برمی‌گرده. - الآن به من طعنه زدی؟ - نه خدایی فقط حرف بابام رو گفتم، راستی اگه نمی‌گی فضولم میشه‌یه سؤال ازت بپرسم؟ - چه سؤالی؟ - داشتی گریه می‌کردی؟ یعنی دلیل خاصی داشت؟ - دلم واسه مامان و بابام تنگ شده همچنین واسه دوستم. - مگه تو دلتنگ کسی هم میشی؟ #ققنوس_نحس #الهه_کریمی‌ #انجمن_تک‌_رمان
  8. الهه کریمی

    کامل شده رمان ققنوس نحس|الهه کریمی کاربر انجمن تک رمان

    ...ببرنت؟ - نه ممنون می‌خوام تنها باشم. ملودی این رو گفت و خدافظی کرد رفت از عمارت بیرون، ابویونا هم رفت توی اتاق کارش، تیرداد که تا این لحظه توی حیاط‌ایستاده بود وقتی دید ملودی رفت از حیاط بیرون سریع برگشت توی هال و ضبط صوت کوچیک رو از پشت کوسن مبل برداشت. #ققنوس_نحس #الهه_کریمی‌ #انجمن_تک_رمان
  9. الهه کریمی

    کامل شده رمان ققنوس نحس|الهه کریمی کاربر انجمن تک رمان

    ...ابویونا اومد تو اتاق و با لهجه‌ی غلیظ عربی گفت: - آقا با شما کار داره پایین منتظرتونه! - اوکی! پسره رفت بیرون و منم دنبالش رفتم. خوب شد که اون حمود ع*و*ضی رو زدیم کشتیم وگرنه اگه اینجا بود خیلی رو اعصابم می‌رفت مر*تیکه‌ی چشم چرون؛ آتیش به قبرش بباره الهی. #ققنوس_نحس #الهه_کریمی‌...
  10. الهه کریمی

    کامل شده رمان ققنوس نحس|الهه کریمی کاربر انجمن تک رمان

    ...صبح تو بندر عباس که بار رو جاساز کشتی می‌کردیم قالی‌ها رو عَمداً بهش نشون دادم که بگم بارمون اینه. - آفرین. حواست رو جمع کن، به ابویونا هم گفتم چیزی جلوش لو نده هیچ‌کدوم از بادیگاردا نباید چیزی بفهمن، ضمنا تو معامله دقت کن! - چشم خودم همه چیز رو می‌دونم! #ققنوس_نحس #الهه_کریمی #انجمن_تک_رمان
بالا