خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده رمان مستعمره | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت6 از ان چیزی که حدس می‌زدم وحشت ناک تر است! یک شیر را هنگامی که درون قفسش ببینی یک اسودگی واهی از اسیر بودنش داری، اما حالا من داشتم ان شیر را بیرون از قفس و در محدوده سلطنتش می‌دیدم. با یک لبخند پیروز خیره ام مانده. عصای منبد کاری اش، روی زمین ریتم می‌گیرد و قد بشدت بلندش، در ان کت و...
  2. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    #پارت6 هاج و واج نگاهم می‌کند، انتظار این‌که مرا هل می‌دهد و عقب می‌رود را دارم و این نشانه‌ی خوبی‌ست. - پس برای همین هی دور و بر من چرخ می‌زدی؟ اخ مردک ساده، بنازم حربه‌ی سرگرد را. روی زمین سرد می‌نشینم و زانویم را در اغوش خود جمع می‌کنم: - شنیدم تو ایرانی هستی، امید داشتم کمکم کنی و وقتی...
  3. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت6 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان از روی صندلی بلند می‌شود و با گذاشتنِ دستانش توی جیب، سری به نحوه‌ی کار هنرجوهایش می‌زند. میان‌شان قدم از هم برمی‌دارد و اَمان از شاگردِ موچتری‌اش، حنا کشاورز. جلسه‌ی اول را که فاکتور بگیرد، دو جلسه‌ی پیش را تماماً باشیطنت‌های او و نگاه‌های گاه...
  4. Saba.N

    مهم 💡💡چــــلچــراغ💡💡

    یا ذوالجلال والاکرام :) #پارت6 #گسیخته صدای زجه‌ها، ناله‌ها و گریه‌های ریحانه برای یک لحظه هم قطع نمی‌شود: -آخ هانیه... آخ... کجا رفتی مادر؟؟ و حسام، تنها کاری که از دستش برمی‌آید، این است که موهایش را چنگ بزند. هال به اتاق خواب و اتاق خواب به هال را با قدم‌‌هایش متر بزند و... چهار روز از...
  5. Negin_SH

    در حال ویرایش رمان ناطور نبات | Negin_SH کاربر انجمن تک رمان

    ...شروع به نواختن کردند. سرنلا آوای سازهایی نظیر: ویلون، شیپور، هورن و پیانو شنید، به همراه صدای دو زن که آوایی همانند اپرا و آوازۀ فرشتگان می‌خواندند. اما آن دو زن در بین گروه موسیقی هویدا نبودند. در بین سازها حتی صدای دایره زنگی هم به گوش می‌رسید. #پارت6 #ناطور_نبات #نگین_شرافت #انجمن_تک_رمان
  6. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    صدایی مثل پتک توی سرم می‌کوبید‌. ولی محو بود. آروم و دردمند لای چشم‌هام رو باز کردم کل بدنم خارش گرفته. دیشب چی‌شد؟ من این‌جا وسط حیاط چیکار می کنم؟ همه‌چیز در هاله‌ای از ابهام بود؛ حس می‌کردم توی یه گوی معلق هستم. اروم دست‌هام رو گذاشتم زمین: - آی... صورتم در هم رفت؛ کف دست‌هام رو که دیدم تازه...
  7. Negin_SH

    در حال ویرایش رمان ناطور نبات | Negin_SH کاربر انجمن تک رمان

    *** نورِ عصر از پنجرۀ نسبتاً بزرگ به داخل می‌تابید و تمامِ وسایل اتاق را روشن ساخته بود. سرنلا لباسش را عوض کرده بود. یقه‌اش گِرد و آستین بلندی داشت که تا دستانش می‌رسید، دامنش هم ساده و به رنگ نارنجی بود. سپس بر روی تختِ مسقف نشست. اتاق دخترک بزرگ بود: اتاقی که شامل یک حمام، دستشویی و اتاقک...
بالا