Usage for hash tag: پارت5

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده رمان مستعمره | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت5 یک پورش مشکی براق جلوی در خانه چشمک می‌زند. عماد در جلو را برای من باز می‌کند و من هم می‌نشینم. در را می‌بندد و یک نگاه عمیق به مادرم که جلوی در خانه امان پهن شده و پر از حسرت نگاهم می‌کند می‌اندازد. انقدر سریع همه چیز در حال رخ دادن بود که هنوز هم گیج می‌زدم. عماد در راننده را باز...
  2. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    #پارت5 "حامی" چک را به سمت مَرد دراز می‌کنم و قراردادی که امضا کرده و سُفته‌ها را از او می‌گیرم. با دیدن مبلغ دو برابر سفته، لبخندم ناخواسته کش می‌اید، زیاد به خودشان اعتماد داشتند. قرارداد و سفته‌ها را به یزدان می‌سپرم و به نشان توافق با مرد کریه مقابلم دست می‌دهم و یادم باشد در اولین فرصت...
  3. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت5 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان سوار بر دویست و شش آلبالویی‌ِ خوش رنگِ حنا، در حالِ طی کردنِ مسیر خانه‌‌ی جدیدشان که از قضا مُبله هم هست. صدای موزیک را زیاد می‌کند. سوسن در صندلی جلو و شادی و نرگس در صندلی پشت جا گرفته‌اند. از آینه جلو، نگاهی به شادیِ دمق و کز کرده در صندلی...
  4. Saba.N

    مهم 💡💡چــــلچــراغ💡💡

    #پارت5 #گسیخته گمان می‌کرد شاید خدا کاری کند و شاید که از فردا صبح، همه‌چیز درست و درمان بشود و معجزه رخ بدهد. خیره به آینه‌ی روی میز می‌خندد. تلخ و پر از درد! یادش رفته بود که معجزه فقط برای کتاب‌ها و فیلم‌هاست؟! هم ترس دارد هم حسِ آرامش و چه تناقض بزرگی! کوله‌پشتی‌اش را محکم‌تر چنگ می‌زند...
  5. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    این روزها آگرین خیلی کم خونه میاد. ا*و*ف خسته‌ای کشیدم بی‌اشت‌ها بشقاب برنج و خورشتم رو کنارکشیدم؛ پاهام رو توی بغلم جمع کردم. تنهایی مزه نمی‌ده! نمیدونم آگرین غذا خورده یانه!؟ سکوت و تاریکی خونه عذاب‌آور بود، نفت چراغ چیمینی¹تموم شده بود منتظر بودم تا آگرین بیاد و از انبار نفتش کنه؛ همین‌جور...
  6. Negin_SH

    در حال ویرایش رمان ناطور نبات | Negin_SH کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌ورزیدند. شاید دلیل خوشحالی سرنلا آن بود که آن شب قرار بود با ماریسی به میهمانی‌اش روند؛ اما سرنلا نمی‌توانست با لباسِ مجلسی از کاخ خارج شود. پس بنا به نقشه ماریسی، قرار بود او به دنبال سرنلا رود تا در کاخ خودشان سرنلا را برای میهمانی آماده کند. #پارت5 #ناطور_نبات #نگین_شرافت...
  7. Negin_SH

    در حال ویرایش رمان ناطور نبات | Negin_SH کاربر انجمن تک رمان

    خانم بِلیندا با لبخندی عمیق دستانش را باز کرد و گفت: - سِرِنلا، دختر زیبایم، کجا بودی؟ سرنلا با دستانِ لرزان و رخساری مضطرب، بر روی صندلیِ تکی می‌نشیند و دامنِ آبی رنگش را مرتب می‌کند. لحن مادرش مهربان و نگران است؛ اما او می‌تواند جدی و ترسناک هم باشد. سرنلا، لبخند عجیبِ زن و پسرش را نادیده...
بالا