Usage for hash tag: پارت4

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت4 لَب و لوچه ام آویزان است و نگاهم بی جان. تا پای عر زدن می‌روم و قیافه ام، مانند سیب مچاله ته جعبه تره باری هاست! - خدایا غلط کردم. چانه ام می‌لرزد و نگاهم سو به آسمان می‌کشد؛ مگر نمی‌گویند هزار و یک راه برای توبه است؟ نمی‌شود این باری را کمی شل بگیری به قربان سَرت؟ نمی‌شود این یک بار را...
  2. .zeynab.

    کامل شده رمان مستعمره | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت4 حرف های مادرم یک بو های عجیبی می داد! نه از ان بو ها که شما فکر می‌کنید ها! استغفرالله... از این هایی که بوی خون می‌دهند... عماد بی توجه به مادرم، موبایلش را کنار گوشش می‌گذارد. صدای بوق می‌پیچد و هنوز بوق اول تمام نشده که صدای "الو سلام" خشکی در خانه می‌پیچد: - سلام جناب سروان، ایشون با...
  3. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

     #پارت4 عکس‌هایی که توانسته‌ام بگیرم را روی پرونده‌ای که سرگرد و سروان دور ان نشسته‌اند، می‌اندازم و نقاب را از صورت می‌کنم: - همین‌ها رو تونستم بگیرم. پیرمرد به سمت عکس‌ها می‌اید و ان لبخند کنج لَبش نشان می‌دهد مقدار خر ذوقی‌اش مساوی است با خَری که تیتاپ خورده. وای‌وای اگر سرگرد بداند تمام...
  4. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت4 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان خوشحال و خرم از این‌که بالاخره بعد از ده روز دربه‌دری یک خانه‌ی نُقلی پیدا کرده‌اند، برای خود آواز می‌خوانَد. - بذار آتیش پُرنور بشه، چشمِ حسودا کور بشه! صدای سوسن می‌آید که چون همیشه دارد با آن زبانِ هفت‌متری‌اش غُر می‌زند. - شادیِ مرگ‌گرفته...
  5. Saba.N

    مهم 💡💡چــــلچــراغ💡💡

    #پارت4 #گسیخته به حامدِ نشسته روی مبل که مشغول چت کردن با آریاست نگاه می‌کند. ساعت از سه و نیم ظهر هم می‌گذرد؛ اما خبری از غذا نیست! در خود مُچاله می‌شود و خُب به این چیزهای لعنتی عادت دارد. که دور هم و بر سر یک سفره یا میز ننشینند، حسام خانه نباشد و ریحانه برای آرام کردنِ خود به سراغِ...
  6. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    چشم‌های کم‌سو و بی‌فروغم رو باز کردم و اولین چیزی که توجه‌ام رو جلب کرد جای خالی اگرین بود. با حسرت دستی روی تشک پنبه‌ای طوسی_کرمش کشیدم. دلم برای اون‌وقت‌هایی که تنها دغدغه‌اش مراقبت از من بود تنگ شده! خیلی حس بدی داره که چشم‌هام رو باز کنم و با جای خالی‌اش روبه رو بشم: "حتما رفته شالیز، چرا من...
بالا