خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • انجمن بدون تغییر موضوع و محتوا به فروش می رسد (بعد از خرید باید همین روال رو ادامه بدید) در صورت توافق انتشارات نیز واگذار می شود. برای خرید به آیدی @zahra_jim80 در تلگرام و ایتا پیام بدید

ساعت تک رمان

  1. یاس تابناک

    درحال تایپ رمان رفاقت از سر عشق | یاسمن مهدوی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۵ معلوم بود نمی‌خواد بپیچونه و با لحن همیشگی گفت: -نه تیکا قضیه پیچوندن نیست حالا برات توضیح میدم. خدایی برام توضیح داد ولی هیچی حداقل نتونستم درک کنم و بفهمم واسه همین کارم سخت تر شد. خلاصه رسیدیم به پاساژ با مهران به یه کت شلوار فروشی رفتیم و مهران یه کت و شلوار کرم رنگ با یه پیراهن سفید...
  2. Paryzad

    درحال تایپ رمان جان | paryzad کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۵ به محض دیدن گفت‌وگوی محرمانه بین وحید و مامان، شصتم خبردار شد توطئه‌ای در کاره؛ بدجور بوی چقولی و جاسوسی از کله‌ی پوک وحید میومد. با سرعت نور خودم رو بهشون رسوندم و پریدم رو سر وحید. _ مــامــان؛ به جون خودش دروغ میگه! وحید بمیره همش تهمتها. اصلاً تو خانم‌تر و با شخصیت‌تر از من تو دنیا...
  3. چکاوّک

    حرفه‌ای رمان زهم زردآلو | مهاجر کاربر انجمن تک رمان

    #زهم_زردآلو #پارت۵ - بابا! نیم نگاهی به من انداخت و من دیدم، در همان نیم‌نگاه، نگرانی‌اش را به وضوح دیدم. می‌خواستم نگرانش کنم؟ نه! باید تندتر می‌جنبیدم و از تمام افکار منفی خلاصش می‌کردم. - با کسی دعوات شده توی مدرسه؟ توار! کاش لالمانی ام آنقدر طول نمی‌کشید که به این افکار روی بیاورد. کاش زودتر...
  4. Mizzle✾

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۵ نفس آه مانند و مغمومم رو بیرون دادم. دوست ندارم یه درنده و خون‌آشام باشم. نمی‌خوام همنوعام و عزیزانم رو از بین ببرم نمی‌خوام کسی رو بکشم، من می‌خوام یه انسان عادی باشم. زندگی عادیم و داشته باشم. حتی تصور اینکه از این به بعد باید خون بخورم هم حالم و بد می‌کرد. تصور اینکه ممکنه هر کسی رو...
  5. Mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۵ من هم رفتم سمت میز غذاخوری و نشستم رو صندلی و منتظر شدم تا خدمت‌کارها غذاهامون رو روی میزمون بچینن. زیبا داشت می‌اومد سمت من و پشت سرش هم اشکان و نازیلا در حال اومدن بودن. خدمت‌کاری اومد سمت میز ما و غذاهارو چید رو میزمون و رفت. نازیلا طبق معمول با ناز و عشوه نشست رو صندلی دقیقاً کنار...
بالا