#پارت۳
همین که پام به خونه رسید، طبق معمول عربده زدم:
_ آهای اهالی، من اومدما! کسی نمیخواد از این گوجهی لهیده استقبال کنه؟
سکوت و برهوت خونه که با پشت دست محکم کوبید تو دهنم، فهمیدم اوضاع خیلی خرابه. لامصب مگسم پر نمیزد.
_ نه بابا استقبال چیه؟ راضی به زحمت نیستیم... چقدرم که زحمت میکشید...
#پارت۳
#مختوم_به_تو
از اینکه در این لحظه به مجرد بودنِ امیروالا میاندیشد، متنفر است و از اینکه در دل، خود را خیانتکار به حساب میآوَرَد، متنفرتر!
آن هم در صورتی که کاملا حق با سایه بود و هست...
امیر، رفیقِ نیمهراه شده بود. امیر، تنهایش گذاشته بود. او بود که زیرِ تمام قول و قرارها زده و...