خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • انجمن بدون تغییر موضوع و محتوا به فروش می رسد (بعد از خرید باید همین روال رو ادامه بدید) در صورت توافق انتشارات نیز واگذار می شود. برای خرید به آیدی @zahra_jim80 در تلگرام و ایتا پیام بدید

ساعت تک رمان

  1. Paryzad

    درحال تایپ رمان جان | paryzad کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۳ همین که پام به خونه رسید، طبق معمول عربده زدم: _ آهای اهالی، من اومدما! کسی نمی‌خواد از این گوجه‌ی لهیده‌ استقبال کنه؟ سکوت و برهوت خونه که با پشت دست محکم کوبید تو دهنم، فهمیدم اوضاع خیلی خرابه. لامصب مگسم پر نمی‌زد. _ نه بابا استقبال چیه؟ راضی به زحمت نیستیم... چقدرم که زحمت می‌کشید...
  2. چکاوّک

    حرفه‌ای رمان زهم زردآلو | مهاجر کاربر انجمن تک رمان

    #زهم_زردآلو #پارت۳ تند او را پاییدم. کمی استرس داشت؛ اما انگار آنقدرها هم نگران سمیرا نبود؛ انگار فقط گیج شده بود. سمیرا، بار اولش نبود که به دست آس اسیر میشد. بی‌شک، مهشاد را به خانه‌ام فرستاده بود، برای یک چیز. جمعش کنم، حال نزارش را و دستور بدهم که چه کند. مهشاد وقتی که سمیرا، تنها دوستش بعد...
  3. Mizzle✾

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۳ چیکارمون داشتن چی از جونمون می‌خواستن؟ وحشتناک ترسیده بودیم. چاقوی توی دست مرد، نشون از یه اتفاق بد و می‌داد وحشتمون و چند برابر می‌کرد و حسم می‌گفت قراره اتفاق بدی بیوفته. لیزا نگاهی به مردها کردو بعد با ترس نگاهی به من، می‌خواست جیغ بزنه؛ از ترس توی چشم‌هاش همه چیز آشکار بود. نباید...
  4. Mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۳ اردشیر گفت:‌ - جاشون امن و امانه؛ نگران نباش. آخر شب بعد مهمونی، همشون رو میاریم و اینکه محموله‌ها هم صحیح و سالم رسیدن نگران نباش. عنایت خنده سرخوشی کرد و گفت: - اوه اردشیر تو واقعا مرد فوق‌العاده‌ای هستی! این بهترین خبری بود که بهم دادی. اردشیر لبخندی زد و چیزی نگفت. عنایت لیوانش رو...
بالا