#پارت۲
داشتم میگفتم؛ بعد از آقام روزهای خوب و خوشم، کم و کمتر شد. یادتونه گفتم "سمیرا؟" با اصرارهای دام و رضایت آقام قبل از سکتهش، سمیرا رو فرستادیم خونه بخت و نامزد موندن تا نوروز هشتاد و نه عروسی مفصلی بگیرن. ولی از جایی که خواهرم شانس نداشت، آبان ماه سال هشتادوهشت مُرد و ما خواهرمون رو...