با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
#پست۴
#قاصدک_ها_میرقصند
دلم برای صدایت، چشمهایت، دستانت حتی غرغرهایت هم تنگ میشود. تعریف واضحتر از این برای دلتنگی؟ ✨🕊
#قاصدک_ها_میرقصند
#دلنوشته
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
#پست۴
تعریفِ من از یه روز خوب، روزیه که بتونم هر وقت که دلم خواست باهات حرف بزنم. صدات بزنم و جانمِ بلند و رسات که به من هدیه میدی، بپیچه توی کلِ خونه.
یه روز که به جای اینکه ازت بپرسم: «کِی از خواب بیدار شدی؟» صبحش، خودم با ب*وسههام بیدارت کرده باشم.
یه روز که لازم نباشه پشتِ این گوشیهای...
#پست۴
رنگیترین رُخدادِ زندگیِ سیاه و سفیدِ منی.
و من؛
دلم چون دانههای شن میریزد؛ وقتی که با عشق نامم را صدا میزنی!
بیا؛
بمان؛
و هرگز ترکم نکن. که من چارهی یک عالمم و بیچارهی تو! که جهانم بیتو رنگ و معنا ندارد وقتی که تعریفِ من از زیبایی، یعنی دو تیلههای خمار از عشق و دلبرت، آن زمان که...
#پست۴
چهارشنبه بود.
میان جمعیتِ غریبهی شهر، چشم میچرخاندم تا تو را ببینم.
صدای باران آمد و بعد، بوی خاکِ بارانخورده.
به آسمان نگاه کردم. آفتاب بود که هنوز!
بوی سنگکِ تازه آمد و مربای آلبالو!
بوی شکوفههای بهارنارنج؛
بوی قهوه و اسپرسو...
بوی خوبِ نانهای مادربزرگ...
نگاهم سمتی چرخید که...
#پست۴
سکوت کرده بودم.
نه نبودن طولانی مدتش را فریاد میزدم و نه دروغهای قلمبه سلنبهاش را هوار میکشیدم!
لال شده بودم.
گوشهایم از حجم غمی که داشت مرا با خود به قعر سیاهی و درد میبُرد، گزگز میکردند.
حرف نمیزدم.
اشک نمیریختم.
بغض نمیکردم.
سوال پرسیدنم نمیآمد؛
اما نمیدانم چرا مُدام از...