#part3 هر دو آنچنان به هم خیره شده بودند که متوجه گذر زمان نمی شدند، و عقربه ساعت گویی برایشان راکت مانده بود .
نگاهشان طوری به هم گره خورده بود که جای دیگری را نمی دیدند .
_گویی بین زمین و آسمان بودند.
چندی بعد فلورا به خود آمد ، تکان شدیدی در عمق بدنش احساس کرد.
از جایش پرید و...