Usage for hash tag: واژگون

ساعت تک رمان

  1. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت10 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان *** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
  2. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت9 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان *** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
  3. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت8 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان *** ساعت حوالیِ نُه و نیم شب است و هوایِ سرد و خنکِ مهرماه، نوکِ بینی‌اش را سِر کرده. همچنان که تکیه‌اش به کاپوتِ ماشینِ پارک شده در ل*بِ خیابان است، نگاهش بلوار شلوغ را رصد می‌کند. این‌جا را خوب می‌شناسد؛ همچون کفِ دست. پاتوقِ اول و آخرش همین...
  4. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت7 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان هنوز در فکرِ آن رفتارِ بد و تندِ آرمانِ بهمنش است. روی مبل چنباتمه زده است و مُدام حول محورِ آرمان فکر می‌کند. بغض می‌کند و در دل یک خاک بر سر بزرگ به خود می‌گوید! و لعنت خدا به آن روزی که در به در و با ذوق در اینستاگرام به دنبال یک آموزشگاه...
  5. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت6 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان از روی صندلی بلند می‌شود و با گذاشتنِ دستانش توی جیب، سری به نحوه‌ی کار هنرجوهایش می‌زند. میان‌شان قدم از هم برمی‌دارد و اَمان از شاگردِ موچتری‌اش، حنا کشاورز. جلسه‌ی اول را که فاکتور بگیرد، دو جلسه‌ی پیش را تماماً باشیطنت‌های او و نگاه‌های گاه...
  6. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت5 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان سوار بر دویست و شش آلبالویی‌ِ خوش رنگِ حنا، در حالِ طی کردنِ مسیر خانه‌‌ی جدیدشان که از قضا مُبله هم هست. صدای موزیک را زیاد می‌کند. سوسن در صندلی جلو و شادی و نرگس در صندلی پشت جا گرفته‌اند. از آینه جلو، نگاهی به شادیِ دمق و کز کرده در صندلی...
  7. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت4 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان خوشحال و خرم از این‌که بالاخره بعد از ده روز دربه‌دری یک خانه‌ی نُقلی پیدا کرده‌اند، برای خود آواز می‌خوانَد. - بذار آتیش پُرنور بشه، چشمِ حسودا کور بشه! صدای سوسن می‌آید که چون همیشه دارد با آن زبانِ هفت‌متری‌اش غُر می‌زند. - شادیِ مرگ‌گرفته...
  8. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت3 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان ماشینِ گرد و خاکیِ آرمان را جلوی پاساژ کاسپین پارک می‌کند و به دو، داخل پاساژ می‌شود. حوصله‌ی منتظرِ آسانسور ماندن را ندارد و تند، راهِ پله‌ها را در پیش می‌گیرد و بن‌بستِ طبقه‌ی بالا، کافه رومَنس نام دارد. کافه‌ای که متعلق به یکی از رفیق...
  9. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت2 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان جلسه‌ی اولش با هر سه کلاسی که امروز با آن‌ها قرار داشت، با لیستِ وسایل دادن به هنرآموزانش گذشته بود؛ چرا که اکثراً هیچ اطلاعی در زمینه‌ی طراحی چهره نداشتند و اگر شیطنت‌های بیش از حد بچه‌ها و کلافگی و به‌هم ریختن خودش بر سر موضوعِ کشاورز را...
  10. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    ...تنومندِ به دور خود پیچیده شده‌ی عشق گیر کرده بود. با قاشق چوبیِ کوچکش، کاسه‌ی محتوی انار را هم می‌زند. بی‌هدف، پر از دلتنگی و... میان عشقی واژگون گیر کرده بود. هُوالحق! #پارت1 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان یکُم مهر ماه است و اولین روزِ کاری‌اش بعد از گذشت سه ماه تابستانی که به خودش...
بالا